بایگانی

غرور با زندگی دشمنی داره. گدایی میخواد شیره‌ی زندگی رو کشیدن، نوشیدن. این رها کردن و پذیرفتن که میگن، کشیدن شیره‌ی زندگی نیست. اجابت هر نیازی رو رها کردن، حفظ غروره یا نتیجه‌ی خستگی. اگه گدایی کردی اجابت نیازهات رو و خسته نشدی، ستایشگر زندگی بودی واقعا. خستگی با زندگی دشمنه. خستگی میل به خواب و استراحت و مرگه. آدم که از سر خستگی یا غرور، رفع چند نیازش رو رها کنه، چند قدم رفته از حیات. بوی عدم رو نمی‌شنوی، خیال کردی پذیرش یعنی مسامحه با زندگی. اما هنوز دلت زندگی میخواد. همیشه موجود زنده دلش زندگی میخواد. خوردن یه لیوان چایی، بوسیدن یه گونه، راه رفتن توی خیابون، هر چی... راحته در هر شرایطی زندگی رو لازم دیدن. مثلا تحت هر شرایطی دلم چایی با شکلات میخواد. کافی که نیست، زشته. فقط اگه مغرور و خسته نبودی... انگاری مجنون‌های قدیم که گیر می‌دادن به لیلی‌ تمام عمر، بیشتر ستایشگر زندگی بودن تا.. تا کی؟ هر کی. نه، حرف از ستایشگر بودنه. و الا زندگی کردنی به اون صورت در کار نیست. حتی ستایشگری هم قناعت کنارشه به‌ناچار. قناعت هم یعنی؟ مرگ.

  • ریحانه ‌‌

«جهنم دیگری‌ست» می‌نالدش هر ذره از من که زنده به ذره‌ی دیگری‌ست. گناهکاران را اما چاره‌‌ی رستن از عذاب بود؟ نه. پس بیایید توبه کنیم به خدایان مرگ.

  • ریحانه ‌‌

مامان موهای من مث‌ موهای فروغ پر پشته. تو مث فروغ توی بچگی عروسی کردی اما اون عاشق شده‌بود. من و تو مث فروغ بدون عشق بزرگ شدیم. من و تو مث فروغ گرفتار خشونت خانگی شدیم. من مث فروغ عصبی و مضطربم. من و تو مث فروغ ساده و صادقیم، خیلی ساده. من و تو مث فروغ عاشق مردهای ده سال بزرگتر از خودمون شدیم. من مث فروغ عاشق مرد زن و بچه‌دار شدم. من مث فروغ ذهنم وزن داره، زبونم وزن داره حتی اگه درس‌هاشو نخونده باشم. نیما می‌گفت شعر باید وزن داشته باشه. اخوان می‌گفت شعر بدون وزن دیگه چه صیغه‌ایه. براهنی می‌گفت من دیگه شاعر نیمایی نیستم. نیما هم گفت به تخمم آقا رضا به تخمم. مامان من نمی‌تونم شبیه رها و امثالش باشم. ساده بودن توی خون توئه که به من رسید. من نمی‌تونم مث این دخترها که اینقدر ادا و اطوار دارن باشم. اینا که حتی سادگی‌شونم ادا و اطوارشونه. اینا ساده بودن توی خون‌شون نیست. اینا حرف زدن‌شون اداست. زبان خارجی خوندن‌شون اداست. از هنر و ادبیات سر درآوردن‌شون اداست. اهل ویترینن. برداشته اسمشو گذاشته رها.. که چی؟ یعنی رهایی؟ تو ادایی نه رها. اصلا "رهایی" وجود نداره. حتما با هنر و فمینیسم رها میشی؟! رها از چی؟ واقعا رها از چی میشی؟ تو اخه کجات ساده‌س؟؟ چون آهنگ های او و دوستانش رو گوش میدی یعنی ساده‌ای؟!! خداروشکر هیچ وقت هم این جور دخترها از من خوششون نیومده. کلا کسی خوشش نمیومد. کی از یه آدم ساده خوشش میاد؟ اصلا مگه سادگی، مزیته؟ نه نیست ولی خصوصیت من و توئه مامان. چرا فروغ و نیما ساده بودن؟ نیما می‌گفت اون ساده‌لوحی‌ روستایی‌ش همیشه همراهش بوده. سادگی ژنتیکی تو، خفن‌ت می‌کنه مامان. صدای گرم معصومت که شبیه معصومیت صدای فروغه، خفن‌ت می‌کنه. مامان چه صدای قشنگی داری. تو چقدر شکل فروغ، معصوم و ساده‌ای. همیشه بهم میگی کاش من استعداد تو رو توی نوشتن داشتم. تو می‌تونستی فروغ باشی مامان؛ یه شاعر زن خفن. تو اون جنونی که سجاد میگه رو هم داری؛ من می‌بینمش‌ توی روحت. ولی فروغ شدن خیلی سخته. خب لااقل یه شاعر زن معمولی میشد باشی. نه ولش کن. حالم از شعر بهم می‌خوره. یا از موهای خودم و صدای تو. تمام اینا آلوده‌ن. آلوده به رها و باقی کسشرا. آلوده به ...

حالم بهم می‌خوره جدی.

لعنت به این همه کسشر.

  • ریحانه ‌‌

بپرسم از تو چرا دانستن مرا این همه روز به تعویق انداختی که روز دیگری علاوه کنم بر این همه روز حقارت؟ کوچکم شمردی. کوچکم شمردی. کوچک. مبادا کودک پرسشگر کنجکاوی شوم باز حیران خطوط جنبان در اشکال آرمیده. چرا ها را قورت داده‌ام و بغض‌ها را تف کرده‌ام. اشک نه. آب دهان ارجح آب چشم است اگر که چشم در جعل می‌دوختم و دهان بر بوسه. راست گفتی؟ راست بگو. بله هنوز آب چشم پیشی می‌گیرد. چه فرقی دارد دهان یا چشم. اصلا شاش! آبی باید باشد که از درون سرچشمه گرفته و درون هر کس سرچشمه لازم دارد. مادرم که گفت تا روز عقد نمی‌دانسته قرار است عروسی کند پرسیدم چند سال داشتی و گفت بچه بودم، بچه. بچه‌سالی، خردسالی که از ناکامی‌های موروثی برآمده در تحقیر پیشروی می‌کند نسل به نسل. جویا نمی‌شوم چرا نگفتی چرا نمی‌گویی چرا نخواهی گفت. من مهم نیستم. من کودکم، کوچک و بی‌مقدار.

  • ریحانه ‌‌

ذات لحظه، تغییر و تموم شدنه.

ذهن من با ذات لحظه می‌جنگه؛ وابسته میشه.

ذهن من با خودش چه فکری میکنه؟! ذهن من این حجم از خایه رو از کجا آورده که با ذات لحظه می‌جنگه با عظمت زمان می‌جنگه...

طولانی ترین کابوس عمرم رو دیدم. اخه اون همه دقت در پرداخت به جزئیات چه لزومی داشت!؟ یه فیلم کوتاه هم واسه عذاب دادنم کافی بود.

فدای سرم که همه‌تون می‌میرین یا میذارین میرین یا از اول هم علاقه‌ای دوطرفه‌ نبوده

ذهن کودن من چرا باید با این چیزها بجنگه

با بد ذاتی دنیا چرا بجنگه

عددی نیست ذهن من

عددی نیست.

اما من دوسِت دارم

  • ریحانه ‌‌