یک کلمه رو قرض دادی به هزار کلمه. بیشتر کلمهها رو دزدیدم تا بگم من. دیدم امروز اون چند نفر مثل تو عجیب غریبن. تو منو نمیشناسی. دیدم سنی ازشون گذشته نه عین بچهسالها که بیشتر کلماتشون گریهست. فقط اشک توی سرمه. حالا که واسه ننه من غریبم بازی و بازی ننه من عجیبم، گیمر حرفهای شدی، ببین امروز اون چند نفر مثل تو عجیب غریبن. تو نمیشناسی منو. هر کلمهت عزاداری واسه خودته. کلمات من مجلس عزا برای خودمن و شما هم به این عزا دعوتید. دیدم امروز... ساکت شدی؟ گوش میدادم. وقتی صدات میزنم، سکوت میکنی تا من موضوع کلمههات نباشم. نمیشناسی تو منو. حالا کلمههام دارن به کلماتت منو اضافه میکنن. پس برو که من بمونم.